گل است هر سر خاری برهنه پایان را
به چشم خلق نیایند، کز کلاه نمد
بود کلاه سلیمان به سر گدایان را
چه شد که خاک در دوست مومیایی شد
ز چاره نیست نصیبی شکسته پایان را
خدا به باطن روشندلان سری دارد
گزیر نیست ز آیینه خودنمایان را
صدای سرو چمن گوش کن ز جنبش باد
اگر به جلوه ندیدی قصب قبایان را
چه فرق از وطن و غربت این چنین کز من
غم تو ساخته بیگانه آشنایان را
مشو سلیم طرف با جهان عربده جوی
جواب حرف، خموشی ست ناسزایان را
سلیم تهرانی