چو آفتاب، سر بی کلاه می خواهند
به چشمه خضر سراغم دهد، نمی داند
که تشنگان ذقن، آب چاه می خواهند
ز ناز و غمزه در آن چشم هرچه خواهی هست
ولی چه سود، اسیران نگاه می خواهند
به حال خضر ازین رهروانم آید رحم
که آب می دهد و نان راه می خواهند
دلی چو زاغ طلب کن به عزم گلشن هند
که رونما ز تو مرغ سیاه می خواهند
سلیم داغ نهان فاش کن به دعوی عشق
که منکران محبت گواه می خواهند
سلیم تهرانی