گهی با شمع محفل، گاه با پروانه میگویم
حریف نکتهسنجی در همه عالم نمیبینم
سخن از بیکسی با خویش چون دیوانه میگویم
ادیب این دبستانم، سر و کارم به طفلان است
بزرگی را چه نقصان، گر سخن طفلانه میگویم
ز تنهایی شب هجران او خوابم نمیآید
نشسته بر سر بالین خود، افسانه میگویم
به قدر خود ز هرکس طاقتی در عشق میباید
مرا کاری به بلبل نیست، با پروانه میگویم
پس از مقصد رسیدن مدعا معلوم میگردد
سخن را رهروان در راه و من در خانه میگویم
سلیم از اعتقاد خویش هرکس میزند حرفی
تو دل را کعبه میخوانی و من بتخانه میگویم
سلیم تهرانی