که ز شوق او نمانده، سر خوب و زشت ما را
ز کجا شنیده یارب که غبار کوی یاریم
کند آن کسی که نسبت به گل بهشت ما را
به اسیری ام برد خط چو شوم ز زلف آزاد
خط بندگی برآمد، خط سرنوشت ما را
به بهار باغبانم مسپار گو به دهقان
نتوان چو مرغ راندن ز چمن به کشت ما را
نه سر نوای بلبل، نه دماغ نکهت گل
دل خوش جهان نبیند که چنین سرشت ما را!
مطلب سلیم از ما، خبری ز دین و دنیا
که به حال خود زمانی غم او نهشت ما را
سلیم تهرانی