انتقام از یار بیپروا، تغافل میکشد
هیچ معشوقی پریشانگرد و هرجایی مباد
فاخته این حرف را بر گوش بلبل میکشد
هرکجا باشم، گزیری نیست از طوفان مرا
موج دریا انتظارم بر سر پل میکشد
روزی داناست در معنی که نادان میخورد
همچو آن آبی که خار از ریشهٔ گل میکشد
بر سر میراث من غوغاست یاران را سلیم
استخوانم را هما از چنگ بلبل میکشد
سلیم تهرانی