چو سایه کز بر خود آفتاب میراند
چنان به راه تو صید فریب گشته دلم
که هر نسیم چو موجم به آب میراند
چه دشمنیست ندانم که باز گردش چرخ
مرا ز کوی تو چون آفتاب میراند
مریض عشقم و دایم اجل به بالینم
نشسته و مگس از من به خواب میراند
سلیم توبهشکن شد دگر هوای بهار
نسیم کشتی ما در شراب میراند
سلیم تهرانی