کز دوست به تیغی نتوان قطع نظر کرد
هر تیر بلایی که رسید از طرف یار
جان پیش ستاد و همه را سینه سپر کرد
گر یارِ مرا باز هوای دگری نیست
بی جرم چرا از من بیچاره دگر کرد
تا گشت مقیم حرم دل غم عشقت
جان از وطن خویش روان عزم سفر کرد
عمری شد و هرگز نشنیدم که خیالی
بی غصّه شبی را به خیال تو سحر کرد
خیالی بخارایی