ای درونت از دگر، ای ظاهرت از منِ من

ای درونت از دگر، ای ظاهرت از منِ من
چون تو بنشستی مرا در ذروه هایِ جان و تن

تو خموشی پیشِ چشمم مثلِ یک سنگِ صبور
لیک یادت لایِ ذهنم تن تنا گو، چنگ زن

خشک سالی می کشم در خواب و بیداری چرا
اشک هایت می رود بر دامنِ آن بوالح…سن

جنگ پایان یافته، پس جنگ تو با من زچیست
تو وطن داری زمین و جانِ تو از من و…طن

خواب می بینم که فرشِ سرخ زیرِ پایِ توست
رویِ سن می ری پیِ تقدیرِ فستیوالِ کن

دستِ من می گیری و از خواب میرانی مرا
می نشینی شادمان، دستت نهاده بر ذ…قن

می بریم در سکر و خواب آلوده گی تا دور ها
در کنارِ ساحلی پایِ برهنه رویِ شن

رودِ کابل خشک مثلِ دشت و کوهِ این دیار
در اروپا موج خیزان رود ها مانندِ رن

خواب شبهایِ درازی دیده ام گویی که روز
می رود در حلقِ آن موهوم، برگردن ر…سن

می تکاند آن یکی از شانه ام کش می کند
مثلِ کابوسی که تازد رویِ روحت کرگ…دن

نیستی، بیدار هستم شاید این فکرِ من است
همچنان شبناک خوابم می برد اندر و…طن

محمد اسحق فایز

18 قوس 1400
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *