حریقِ بسترِ تبدارم امشب
تو در خوابی در آن غربت گرفتار
من از جانِ خودم، بیزارم امشب
دو چشمت را چنان ماه و ستاره
میانِ آسمان مشمارم امشب
به حسرت هایِ هر لحظه که بودی
میانِ ثانیه ها دیوارم امشب
کجایی تا بگیری جانِ خسته
چگونه حسرتت بنگارم امشب
ببین! شد سالهادر قابِ این عمر
همان تصویرِ پر تکرارم امشب
در آوایِ غریبِ سوختهٔ عمر
به رویِ دامنت، هموارم امشب
چو ابری در گریبانِ خیالت
بهاری گشته ام، می بارم امشب
به هردم پایِ این دیوارِ خانه
تو نیستی تکه و آوارم امشب
محمد اسحق فایز
۶ ثور ۱۴۰۱
کابل