گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟

گلی دگر ز بهارانِ سبز، سر نزند!؟
ز شاخِ سوخته بادام و سیب، بر نزند!

هجومِ فاجعه خواند:” به جنگلِ پگهی
کبوترانِ سفر کرده بال و پر نزند!”

به خانهٔ شبِ یلدایِ انتظار پُرم
کسی ز دور نیاید، کسی به در نزند!

مرا نقاشیِ خورشیدِ مانده بر دیوار
چه فایده، سر اگر از قاب ها بدر نزند!

شرار و شعله چه دارد اگر زمجمره ها
برون نگشته و آتش به بیخِ شر نزند!

عطوفتِ گلِ رویت کجاست؟
بر شانه
که سر نماند و اشکی ز چشمِ تر نزند!

محمد اسحق فایز

۴ جدی ۱۳۹۹
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *