یک بغل بوییدمت، کابل بهار آلوده ماند

یک بغل بوییدمت، کابل بهار آلوده ماند
چون بیابان کوچه هایش پر ز مشکِ سوده ماند

سنبل از موهایِ تو تا ریخت بر دامانِ شب
آسمان تکوینِ دیگر یافت و نا آسوده ماند

چشمه، چشمه رویِ زانوهایِ تو بارید، چشم
آنقدر تا مردمش را چشمه سار افزوده ماند

آرزویِ چشم بازی بر دلِ آیینه، ریخت
آه و حسرت ساخت بر رخ، دیده ی نغنوده ماند

تا سحر، خوابی چنین میدیدم عشق آواز داد:
-“خوابِ خوش دیدی ولیکن راه ناپیموده ماند”

محمد اسحق فایز

۱۷ حمل ۱۴۰۲
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *