به درد آمد دلِ پرخون شاعر

به درد آمد دلِ پرخون شاعر
دگرگون شد رخ محزون شاعر

برآمد اژدرِ لبلابِ اندوه
به قافِ قامتِ مجنون شاعر

کسی جز «درد» و «دلتنگی»، ندارد_
خبر از حالِ نامیمون شاعر

همه دلبسته‌ای سازِ تظاهر
شکسته رونقِ مکنونِ شاعر

پسندآید به‌خاطرهای چرکین
اگر‌ که کَف کند صابون شاعر

به غیر از «شاخرانِ» این زمانه
تَمَلُق نیست در قانونِ شاعر

چگویم، حسرتا! دردا! دریغا!
ستورستان شده کانونِ شاعر

در این ناجابجایی‌های دوران
به‌خون تر شد دریغا! «نون»¹شاعر

وَ تا با بخت میهن شد تجارت
به غم آلوده شد مضمون شاعر

هلال فرشیدورد

¹: نان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *