بهار

بهار

زمین در قافِ مغروری
زمان هموار
فضا در قبه‌ی رنگین هستی غرقه در امواج زیبایی
و خورشید آن گشن‎انشای گردشگر
حسابش پاک
شگفتا!
این چه تمکین است
نوای رنگِ جان پیچیده در اقصای ایامِ بنفش‎افشان
رسانید آی!
ای بالا بلندانِ بلند‌آیین!
به ناز‎هنگامه‌گانِ قامت‌افرازِ سحر‎سامان
به خاموشانِ هست‎آویزِ آژنگین‎غبار آگین
به پُربر پرپران پویه‌مند‎پورِ پگاه‌پرور
به صف پیوسته‎گانِ پاک‎پیمانِ جوان جان‎خیز
به رویا رو‎گرایانِ گرایشمند هرجایی
به معنی‌آفرینانِ شرف‎اندام صحرایی
به ساز‎آرا روان غایت‎فرازانِ عجب‎فریاد
به فراخانِ فرخ پی
به موهومانِ گیر افتاده در چنگال علت‌ها
به آن‌سو باورانِ نور راه‌پیما
به افسون‎افسرانِ رنگ در رنگِ بیابانی
به خاک‌آلوده عیارانِ زندانی
به قاصد‎های دست‌آویز دارِ رقص در رقصان
به هر آسوده‎سر خاطر‌گرِ رنگین
خوشا تکرار بی‌تکلیف این تکرار
رسانید آی!
ای بالا بلندان بلند‌آیین
صدای شرشرِ شیرین شهد‎آلود باران را
سرود سبز شور انگیز دستِ آبشاران را
سوادِ صوتِ صورت‌‎صورتانِ سور‎سودا را
شُکوه و شِکوه و شرم و شرابِ شوخ شیدا را
روندِ گفتمان آفتاب و خاک و اشیا را
رواج سازه‌های باهمِ این باهمی‎ها را
زمین در قاف مغروری‎ست
زمان هموار
فضا در قبه‌ی رنگین هستی غرقه در امواج زیبایی
و خورشید آن گشن‎انشای گردشگر
حسابش پاک
شما ای دور از خود رفته‎گان مانده سر در تن
ایا ای مانده در بند پلشتی‌ها
ایا لاغر‎نگاه‌هان خدا بر لب
قدم‎قامت قرابت‌مند باید بود
شما را و خدا لطفا!
رسیدن در دویدن نیست
بهار این صفحه‌ی لبخند آیات طبیعت را
بهار این طعمه‌ی دیدار، این فصلِ خدا‎آلوده حاضر را
بیرون آرید از پاتوق‌های تیره‌ی تردید گرد‎‌اندود هر باور
که تا با یک صدا گوییم
تا گوییم
تا گوییم
مبارک باد فصل عشق
فصل نور
فصل رویش رحمت

هلال فرشیدورد

نگو گویه ‌ها

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *