بیهوده بود، بُود
آسوده بود مرگ
در انزوای خفتۀ جنگ ستارگان
تا چند و چون میان زمین و زمان شکست
نوزادی از فسیلۀ آغاز سرکشید
پیچید در حوالیِ یخ شعلههای درد
آمد فراز برجِ نیابت نَفَس غریب
آنسوی ناظهورِ حضورِ ازل، ابد
گم کرد در ستیزۀ تشکیل زندگی
دلبند خویش را
پامال انتظار
از رخنۀ شکستۀ کابوسعاقبت
پروندۀ دریغ
در امتداد هیچ
شماطۀ بلوغِ فلک را به زنگ باد
تکرار میزند
پیغمبران شعر من از جلگههای هوش
افسانۀ مکاشفۀ انجماد را
در پهنۀ گذرگۀ میقاتهای گرم
فریاد دادهاند
اینک،
منم نشانهنشین بازماندهای
میدان حادثه
هلال فرشیدورد