سفر در سوگ و شب در اوج و دل در خون و خون در

سفر در سوگ و شب در اوج و دل در خون و خون در کار
سپهر آلوده، خاک افسرده، دم کوتاه و ره دشوار
افق‌ها خسته و تاریک
رسیدن دور و رفتن زور و ماندن گور
هدف‌ها پیر و باورها سترون، کینه‌هادر کام
صدا پخسیده، همت خفته، پیمان زار و «من» سرشار
خلا افزون‌تر از بسیار
در این غم‌پرورآباد دریغ‎آلود درداندود
به دستِ آن‌همه دیروزیانِ بی‌کسِ گم‌گشته از تاریخ جز برگِ درختِ مرگ چیزی نیست
چه سان باید به ساز آیی و دل کاری و جان خرمن کنی خود را
خدا در خاک خون‌افشان ما خود را نمی‌خارد
در این بی‌برفرایندآستانِ غرقه در تزویر
که پیهم‌های زرد و سرخِ بی‌پروای ما نقش ضمیرِ سنگ و سنگین است
هوا از چارسو تردید می‌بارد

طلوعی نیست
پگاه پژمرده از بی‌آفتابی‌های دوران وای!
به روی کودک فردا غروب آغوش واکرده
رخ دلتنگی خندان و طبع آزردگی چاق و دل آمادگی غمگین
چه گویم!
عرصه‌ی جولان جان تنگ است هی تنگ است
زمین،
مسیر بی‌سر و پایِ که در پیچ و خم آن مرکب نامردمی چالاک و رخش مردمی لنگ است

پناه بی‎پناه ای مرگ!
اگرچه از تو بیزارم ولی سر کن سخن زهرا!
کجا باید کشیدن یک‌قدم‌آسودگی این‌جا
که آغوش جهان
چنان یخ‌‌آتشین¬سازی
به دور از آفتاب از بس‌که می‌نازد
نفس را سنگ می‌سازد

خدا را دوست!
گزین‌راهی گزینش کن
که این سرماگرایانِ گرایش‌دردِ گرگ‌آگین‌گرازآیین
دمادم با سیاهی راه می‌پویند و دور از خویش در کوری
سراغ از قوغ می‌گیرند و داد از دود می‌جویند

خدا را دوست!
در این پست‌آستان‎پستوی دَر درگم
که سر از حفره‎ بالا می‌کند اکوان غم هردم
نمای نیست در ماندن
بهای نیست در بودن
نبود از هر طرف بالاست
میان این¬همه ناآشتی ای دوست!
امید زیستن بی‌جاست، اما زندگی زیباست
گزین‌راهی گزینش کن
در این دل‌سوده جنگل چون درختی از سکوتِ ریشه ویرانم
خدا را، همگنان من!
غمانِ سرنوشتِ مردمِ آینده را دارم چه¬پیش¬آید پریشانم

هلال فرشیدورد
کابل:
فروردین 1399

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *