“اینروزها بهحال خودم، گریه میکنم”
در فرقت وصال خودم، گریه میکنم
دلگیرم از حقیقت این لحظههای شُوم
با شعر، با خیال خودم، گریه میکنم
از بسکه دور رفتهام از اصل خود دریغ!
بر روز و ماه و سال خودم، گریه میکنم
گمگشتهام چگونه بیابم که سالهاست
پیوسته در قبال خودم، گریه میکنم
گویی نمانده نسبتی بر آب و آفتاب
ای من خودم حلال خودم، گریه میکنم
برخیز تا سبک شود ای آسمان، دلت
چون ابر در زوال خودم، گریه میکنم
چشمی ندارم از طرب و عشرت جهان
دلبستهی ملال خودم، گریه میکنم
جز گریه چیست؟ حاصل اینروزگار تلخ
بیپاسخ از سوال خودم، گریه میکنم
در گوشهای نشسته به دور از خطِ زمان
با بخت بیکمال خودم، گریه میکنم
میبینم و نمیرسدم این گمان که تا_
من نیستم هلال خودم، گریه میکنم
یارای گریه نیست… ولی باتو گریه جان!
در حسرت وبال خودم، گریه میکنم
هلال فرشیدورد
تهران: ۱۵ مهر/ میزان ۱۴۰۱