نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم

نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم

فقط بگو لقب «شاعری» به من ندهند
بگو که من دلِ خونی از این لقب دارم!

و بی تو اینهمه شعری که هیچ می‌ارزند
و بی تو دفتر شعری که بی‌سبب دارم…

ببین به چشم خودت، بی تو سرد و متروک است
همیشه خانه‌ی عشقی که آن عقب دارم

تو چند ساله شدی؟ آه… چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟

بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بی تو بمیرم… چقدر تب دارم!

نجمه زارع

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *