ترسیدهایم، از ترس میمیریم
تو زندهای، ما مُردهها حتی
از تو سراغی هم نمیگیریم
ماندی و ماندن را بلد بودی
ماندی که شاید باز برگردیم
از ترس سرما، یخ زدیم و بعد
از ترس مُردن، خودکشی کردیم…
تو شورِ از نو ساختن داری
ما ریختیم از بس که آواریم
تو دستهایت را ستون کردی
ما پُتک بر پهلوی دیواریم
مجنونی از دیوانه میترسیم
تو خرمنی، گندم نمیکاریم
تو قلّه و ما قوم کرکسها
امروزه ترس از ارتفاع داریم!
تو قطره قطره جمع خواهی کرد
ما کاسه کاسه دور میریزیم
چشم امیدت خشک خواهد شد
بر خنده خاک گور میریزیم
تو ماندهای، ما رفتهها یک عمر
آوارهی هر راه و بیراهیم
تو زندهای و خوب میدانی
ما قهرمان مُرده میخواهیم…
محسن عاصی