داشتم مینوشتم از دردم
توی گوشم صدات میپیچید
“اولین عشق” گوش میکردم
ناگهان در شکست و مرگ آمد!
لگدی زیر دفترم زد و بعد
روبرویم نشست با خنده
پوزخندش شبیه خاطرهای
برد من را به سال آینده
خاطره در گذشته میباشد!
سی و چندیست زندگی در من
هی امیدش به سال بعدی بود
طفلکی خسته بود از دستم
توی دستش کتاب سعدی بود
“تو گریزان و ما طلبکارت”*
وعدهی خندههای آینده
وعدهی فارغ از همیشه شدن
برگ و باری که باد خواهد برد
بازگشتن به خویش و ریشه شدن
تا تبر چند روز فاصله بود؟
سرفه ای کرد و سرد و سنگین بود
محو ابراز بودنش بودم
روبرویش به بغض خوابیدم
گرم میشد تنش، زنش بودم
سرد می شد تنم، بگو پس کی؟
اولین عشق من خداحافظ
سال بعدی کنار من هستی
مرگ تو شکل یک زن زیباست
چون تو هم بیقرار من هستی
سال بعدی هزارها روز است…
عفت کاظمی
*تو ملولی و دوستان مشتاق
تو گریزان و ما طلبکارت
سعدی