تو نیستی و دُکانِ وجود تعطیل است

تو نیستی و دُکانِ وجود تعطیل است
بدونِ عشق، جهان، باطلُ‌الاَباطیل است

بخوان تو مُصحَفِ خود را، بگو کتاب تو کو؟
کجاست رطلِ گرانت که وقت ترتیل است!

شبیه هندِ جگرخواره‌ای و… می‌دانم
زِ یاد بردن تو، کارِ حضرتِ فیل است

تو در تکلُّمِ تاریکِ گریه، تَن شُستی
که خوابِ تازه‌ی یوسف، بدون تأویل است

گذشته از سرمان آب و فکر معجزه‌ایم
گذشت عمر و…، چه حاجت به این تفاصیل است؟

بدونِ سوختن، از عود برنخیزد روح
و عطر، خونِ گُلی سُرخ‌مَست و پاتیل است

کشیده نعش غریبِ وجود بر دوشیم
به طعنه گفت غُرابی که: «عشق، قابیل است!»

عبدالحمید ضیایی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *