که ما کاخ زبان آسمانسایش
به خاک پست افگندیم
زبانی را که او با شیر مام خویشتن پرورد
زبانی را که او با جوهر خون نیا چون تیغهی شمشیر آباش داد
به زنجیر اسارت پای بستیم وبه ژرف چالهی بنبست افگندیم
زبان مادری را ما چو سرو کاشمر از ریشه برکندیم
به فردوسی بگو ما را ببخشد
که ما فریاد تلخ مادران خویش نشنیدیم
که ما تهمینه را در سوگ سهراباش
به تنهایی رها کردیم
زبان مادری آهوی کوهی بود
بسی بییار و بییاور
گلویش مانده در چنگ پلنگ تیز دندانی
دهانش بسته در تاریکنای تنگ زندانی
تبار اشکهایش
تبار اشکهای روشن خامه
سرشک جاری بانو فرانک بود
به روی دفتر خونین شهنامه
ولی ما از زبان حال او چیزی نفهمیدیم
به جز مشتی چرند و یاوه زین تاریخ خودکامه
به فردوسی بگو ما را ببخشد
به آن وخشور ورجاوند پر امید
نخواند داستانی از خداوند خرد
دیگر
خرد برباد شد
دین بهی تا جاودان کوچید
و ما زیر تعهدنامههای اهریمن انگشت بنهادیم
نمی تابد دگر خورشید دانایی
که ما خفاشسان از نور میترسیم
هراس بردهگی با ماست
فراموشیم از خود وقت نامیدن
خرد بیگانهتر از ریشه و بنیاد
ز پیماننامهی پیوند با فرهنگ دورتادور میترسیم
به نام و ننگ آلودیم
طنین نام مام خود
به هنگام شناسیدن
بر افاقی که دارد واژهگان پارسی پیرنگ
ز دانشواژهها، حتا
ز « دانشنمند» و«دانشجو» و «دانشگاه»
ز نام کوچک خود روی سنگ گور میترسیم
به فردوسی بگو ما را ببخشد
که ما بیگانه از خویشیم
که ما بیگانهتر از مارهای شانهی ضحاک
به زنجیر فراموشی فروهشتیم
زبان مام میهن را
به روی دستهای هرزهی ما نعش سهراب سمنگانیست
منیژه مانده در بند پدر، افراسیاب پیر
نه رودابه نه سودابه
و در پهنای کابل جز دهان چاه بیژن نیست شهر بیتهمتن را
شبگیر پولادیان