چشمت كه باز از غم من تر شد؟!
دنياي من بدون تو يعني مرگ
حيف اين دقيقه نيز كه پرپر شد
آن روز ها حوالي فروردين
دنياي من وسيع تر از اين بود
خاتون !كدام پنجره نفرين كرد
كاينگونه شادماني ام آخر شد
هي ريشه زد درخت تمنايت
هي برگ و بار داد ، ندانستيم
اينگونه سايه بر همه چيز انداخت
اينگونه آن درخت تناور شد
آنقدر آفتاب نگاه تو
بر دستهاي يخ زده ام تابيد
تا دفترم كه مشتي رخوت بود
لبريز از جنون مصور شد
ديروز ديدمت كه دلت تنگ است
با واژه ها مجاب نخواهي شد
زان روزهاي بد كه نبودي تو
تنهايي ام هزار برابر شد
سرد است اي پرنده ي معصومم
حالا ببند چشم قشنگت را
شايد كه خواب مرهم دردي بود
شايد كه صبح حال تو بهتر شد
بابک دولتی