چقدر در پی خود داستان درآوردی:
به رقص آمدی و دشتِ دامنت گل کرد
لباس از تنِ رنگین کمان درآوردی
میان بُهت به چرخ آمدم، نشانه شدم
نگاه کردی و تیر و کمان درآوردی
شهاب ریخت به سیاره ات؛ سرم، وقتی
ستاره پوشیدی، آسمان درآوردی
من اقتدا کردم در جوار پیر هرات
تو بت شدی و سر از بامیان درآوردی
نگاه کردی و چشم تو داد سرمشقم
خط از لبان و قلم از میان درآوردی
نداشت دست نوشتن که با سواد دو چشم
از این نخوانده بدیع و بیان درآوری
غزل سرودم و پای تو ریختم، گفتم
حرام باد اگر از شعر نان درآوردی
محمد اکرام بسیم