از پر طاووس خاطراتم
لاى صفحه اى
عالم رنگ مى بندد
رنگين كمان مى شود در آسمان خيال
در لابلاى ورق ها
يك گل روز بى نفس
و پروانه پر ریخته
روزگارم را حكايت مى كنند
در لابه لاى صفحه ها
ريز الماس هاى اثر انگشت هايت
مى درخشند
كتاب را
لاى پارچه ابريشمى مى پيچم
تا اين آثار گران بها
ياد گار ماند
بهاى اين كتاب ؟!
نمى توان معين كرد
يك كابل خاطره را در خود حفظ كرده
سرخى دانه انارهايى كه
قطره قطره هر صفحه را خونين ساخته
و جاده هايى كه
به سمت غربت
رد پايى از آن عبور كرده
آسمان آبي كه خاكستر شده
و این سوى آب ها مى رسد
عاقله قریشی