از امتداد روزهایت دلتنگم
از امتداد روزهایت
که حلقههای زنجیر فاجعه اند
و خورشید را به رسمیت نمی شناسند
زبانم لال
عدالتت را چگونه باور کنم
وقتی که بوزینه یی
سیب سرخ آفتاب را
دندان می زند
و گاومیشی
بر قندیل آویخته در چارراه شهر
لگد می پراگند
آسمان را شاخ می زند
و تاریکی نشخوار می کند
عدالتت را چگونه باور کنم
وقتی که بنده گان عاشقت
در پشت سیمهای خاردار
در انتظار یک قطره دیدار
آزادی را به خواب می بینند
دلتنگم،
دلتنگم،
دلتنگم،
از امتداد روزهایت
که حلقههای زنجیر فاجعه اند
و خورشید را به رسمیت نمی شناسند
دلتنگم!
خدای من!
عدالتت را چگونه باور کنم
وقتی که اشتران جمازه را
به دنبال الاغی می بندند
که گوشهایش
بلند ترین آنتن حماقت است!
پرتو نادری