پلهها را سقوط کردهشدی
مثل سیگار دود کردهشدی
زندگی سخت بود، کردهشدی!
وقتی آزاد/بسته کردندم
مست بودم شکسته کردندم
از خودم سیر از تو بیزارم
از همهچیز خسته کردندم
آرزو داشتی امید شوی
رمضان را نویدِ عید شوی
چک برگشتخوردهای شدهای
میتوانستهای رسید شوی
زندگی بود و روزگاری داشت
عشق من بود و با تو کاری داشت
مرگ را پخش داده بودندش
جنگ هر گوشه انتحاری داشت
۰
وسط شهر بین جمعیت
بین مسجد میان ورزشگاه
داخل کورس داخل مکتب
در شفاخانه بین زایشگاه
بین محراب بین دانشگاه
مرگ حق است باورت میشد؟
امید ولی