سودای لیلی از دل مجنون نمیرود
چشمم نظر به غیر جمالت نمیکند
باد نو از طبیعت موزون نمیرود
تا دورم از کنار تو یک لحظه نگذرد
کاندر میان دیده و دل خون نمیرود
آن صورتی که با تو مرا دست داده بود
تا بسته است نقش در دل و بیرون نمیرود
آری مگر علاج به قانون نمیرود
تا بسته است نقش در دل و بیرون نمیرود
گفتی نمیرود به دلت آرزوی من
ای آرزوی دیده و دل چون نمیرود؟
دل خوش کن ای کمال و شکایت مکن ز دوست
گر بر مراد رای تو گردون نمیرود
کمال خجندی