خالِ مشکینت مَلیح و عارِضِ زیبا لطیف
گر دو رخ پوشی و گرنه هر دو زیبا آیدت
زآن که هم پنهان چو جان خوبی و هم پیدا لطیف
تو لطیفی خواه در دل خواه در چشم آ فرو
قطرهٔ باران بود در پست و در بالا لطیف
زلف سر در پات سود این خست و آن در تاب رفت
پای تا سر ناز کی آری و سر تا پا لطیف
در لطافت آن دو ساعد میبرند از سیم دست
نیست جان من تن سیمین تو تنها لطیف
روی اگر تابی ز آه سرد و گرم ما رواست
زحمت سرما ندارد طاقت گرما لطیف
گو به لطف طبع خود را میشمر صاحبکمال
هر که میگوید جواب گفت های ما لطیف
کمال خجندی