به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای
خانه تست دل و دیده ز باران سرشک
اگر این خانه چکد آب در آن خانه در آی
شد ز نظارگیان خانه همسایه خراب
به من با تو که فرمود که بر بام برآی
زاهد شهر بخشکیست ز چوبی کمتر
که چو نعلین نمالیده بروی آن کف پای
گفته بودی که شبی باده خورم با تو بیا
همچو پیمان من و وعده خود دیر میای
روز باران سرشکم مرو از خانه به باغ
که رود پای تو چون سرو فرو در گل و لای
بوستانیست سرای از گل آن روی کمال
به سرای آمدی ای بلبل خوشگو به سرای
کمال خجندی