بسوز سینه انگار بار می طلبد
مرا دلیست که گر مست باشد و هوشیار
زمست خواه ز هشیار بار می طلبد
بکنج صومعه هوشیار در طلب نه و مست
فتاده بر در خمار یار می طلبد
از طرف بر در و دیوار کعبه اوست مراد
که عاشق از در و دیوار بار می طلبد
نخواست جنت اعلی و حور صاحب طور
زیار طالب دیدار بار می طلبد
به شاخسار طلب عندلیب شب
نشسته با دل بیدار بار می طلبد
همه شب دو کون طالب گلزار جتند و کمال
از بوستان و گلزار بار می طلبد
کمال خجندی