از هنر اهل صفا را غیر غم دیگر چه حظ
صفحه ای آیینه را از کثرت جوهر چه حظ
باده را از موی چینی و خط ساغر چه حظ
دارد از ضبط نفس طبع هوس پرور چه حظ
جز گرفتاری ز تاب رشته با گوهر چه حظ
حاصل سامان باغ زندگانی مردنست
روح نحوت را اگر سازی بوی جان کندنست
شعله دایم در کمین حسرت افسردنست
داغ محرومی همان بند غرور سروریست
شمع را غیر از غم جانکاهی از افسر چه حظ
اشک نیرنگی نبست از دیده ای حیران چه سود
صفحه جز رنگی نبست از دیده ای حیران چه سود
اشک من رنگی نبست از دیده ای حیران چه سود
گریه ات رنگی نبست از دیدهٔ حیران چه سود
بی می از کیفیت خمیازهٔ ساغر چه حظ
ای نفس بر اوج خود ناقص گمانی ها مکن
میتوان تا خاک گشتن آسمانی ها مکن
غافلان را سرزنش از سرگرانی ها مکن
ظلم بر ابله ز منع کامرانی ها مکن
غیر جوع و شهوت از دنیا به گاو و خر چه حظ
شوق و وهم آخر غم و عشرت مهیا می کند
حالی از تحقیق عرض این معما می کند
خواهش عشرت نشاط و رنج پیدا می کند
رغبت و نفرت بهشت و دوزخ انشا میکند
تشنگی می باید اینجا ورنه از کوثر چه حظ
برده از جان ها غم از ارباب جمعیت به باد
هست عشاق تو چون سیماب جمعیت به باد
رفته ما را از دل بیتاب جمعیت به باد
داده ایم از حاصل اسباب جمعیت به باد
مرغ ما را جز پریشانی ز بال و پر چه حظ
از دلت آهی نه بالد گر همه افغان شوی
بر نخواهد از تو موجی زد اگر طوفان شوی
شعله افروز حریم صحبت مستان شوی
ای که می خواهی چراغ محفل اعیان شوی
غیر ازین کز دیدهات آتش چکد دیگر چه حظ
حیرت آئینه ما بر صفا موقوف نیست
طاعت عاشق بمحراب دعا موقوف نیست
ساحل مطلب بسعی نا خدا موقوف نیست
جام قسمت بر تلاش جستجو موقوف نیست
از نصیب خضر جزحسرت به اسکندر چه حظ
کیست کاندر راه عشق او جنون پامال نیست
گردش رنگ هوس پابند ماه و سال نیست
عوض حال بیخودان موقوف قبل و قال نیست
حسن بیرنگی اثر پیرایهٔ تمثال نیست
گرکنی آیینه از خورشید روشنتر چه حظ
فهم افغان کی نماید هر که مضمون مرا
غیر عاجز قدر رنگ فکر موزون مرا
نیست حاصل غیر کلفت حال محزون مرا
بیدل از ژولیده مویی طبع مجنون ترا
گر نباشد دود سودای کسی در سر چه حظ
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان