دیشب درون باغ بی درخت
خواب های تابستانی خاطرم
مادرم را دیدم
که از من انار میخواست
و جنازه های بی روحی ر ا
که سر گردان بودند
آن اجساد آن جنازه ها ی سر گردان
وترس ناک
را نماز خواندم
انها کودکان مادر وطنم بودند
که دیروز
به دست برادرانم
کشته شده بودند
انها را نماز خواندم
و همانجا درون باغ
بی درخت آرام و بی صدا دفن شان کردم
مژگان ساغر شفا