‍ صورتم را چروک می‌گیرد

‍ صورتم را چروک می‌گیرد
پیری از راه می‌رسد یک‌بار!
این همه دلبری نمی‌ماند
پس تو هم دست از سرم بردار
تو نه آنی که فصل پیری من
نور چشمان تار من باشی
منم و صبح و شام فرسوده
منم و خانه‌یی پر از دیوار
و دو انگشت روی لب‌هایم
می‌گذارم که یاد من باشد
مانده‌ام در هوای یک بوسه
حسرتی پوچ بعد یک اظهار
آتشی در روان من افتاد
سگرتت را دوباره در دادی
چوب گوگردهای سرگردان
و زنی تلخ و سرد و بی‌مقدار
زنی آمد و غرق در لبخند
با خودش برد دست‌هایت را
بعد از آن رفتی و دگر هرگز
دست تو بر تنم نشد تکرار
آتش افتاد روی موهایم
خاک و خاکسترش به جا مانده
کرم خورده‌ست گونه‌هایم را
سیب سرخ تو گم شده‌ست انگار
برو ای سرو ناجوان بگذار
من به پیری خویش حال کنم
غرق در بوسه و شراب شوی
غرق در دود، غرق در سیگار
با دو تار سفید در مشتم
آمدم قد نداد حافظه‌ات
شاید از یاد خویش برده مرا
چشم تو بعد آخرین دیدار

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *