نه! آنچه میگذرد خواب نیست، بیداریم!
خیال نیست! جنون نیست! سخت ناچاریم!
هجوم لشکری از زامبی چه کرد به ما
از این حقیقت کابوسواره بیزاریم!
چه شد که خانه به زندان بدل شد و دیدیم –
درون مطبخ ضحاکها گرفتاریم
چه آمده است سر ما که در محلهٔ خود
غریبهایم و گروگانِ چند خونخواریم!
«خدا» که «هیبت» خود را به خورد ما داده
چه کردهایم که این خشم را سزاواریم؟
اگر به گریه شکایت کنیم ناشُکریم!
به هر دلیل بخندیم اگر، گنهکاریم!
چه شد که نیم فراری و نیم دیگر مان-
رعیت دو-سه ملّای مردمآزاریم
چه خواستیم همه؟ «نان و کار و آزادی!»
چه شد؟ کنون که به سگ استخوان بدهکاریم!
سهراب سیرت