کسی دلتنگی من را در این صحرا نمیداند
از آن بالای بالا هر چه میگویی بگو اما
کسی جز ناخدا احوال دریا را نمیداند
ملامت میکنی معشوق و عاشق را به دلتنگی
کسی حال دو عاشق را به جز مولا نمیداند
به پیش چشم او گشتم خراب و خسته و نالان
ولی قسمی تظاهر میکند گویا نمیداند
تو درد عاشقی از ناکسان هرگز مپرس ای دل
کسی عاشق نباشد یا که چون رسوا نمیداند
طلحه مهاجر