قناری در قفس محبوس و از آواز میترسد
بیا کار جهان بنگر چه اوضاعی که ما داریم
چرا آن مرد با غیرت ز نا سرباز میترسد
عجب شور و شعف دارد ولی بیچاره آن مطرب
که تنبور در بغل دارد ولی از ساز میترسد
چه آمد بر سر دنیا که این عالم پریشان شد
که محمود از رخ پُر نور آن ایاز میترسد
چه آمد بر سر عاشق که موج خون فشان دارد
پشیمان و جگرخون است و از همراز میترسد
طلحه مهاجر