از دست رفته ام دل من را قرار نیست
این درد و رنج و آفت ما را شمار نیست
گفتم روم به دشت و تماشای گل کنم
در ملک ما سرود و چمن لاله زار نیست
ابر سیاه و باد ز خوابم گذشت و رفت
چون چشم خود گشودم و دیدم بهار نیست
آواز او شنفتم و گفتم دلم خوش است
اما چه سود، در برم آن دل نگار نیست
ای یار نازنین تو به دیدار من بیا
چون اشک دیده را بخدا اختیار نیست
طلحه مهاجر