چندانکه نقل آدم و گندم حکایتیست
افسانهء کرامت مردم حکایتیست
گر داستان مادر میهن شنیده ای
فرجام کار مادر گژدم حکایتیست
جز بر حدیث خون لب کس وا نمی شود
غیر از دهان زخم تبسم حکایتیست
از زخمه خون بکاسهء طنبور می کنند
بزم شراب و ساز و ترنم حکایتیست
با خون وضوی مرد ره حق حقیقتی
بهر نماز عشق تیمم حکایتیست
در دوزخی که مردم آزادش هیزم است
آوازه های گرم جهنم حکایتیست
پژواک هر که بندهء نامردمان شود
از وی حدیث خدمت مردم حکایتیست
عبدالرحمن پژواک