روزمره‏‌گی

روزمره‏‌گی
روزی که آن درخت تنومند ارّه شد
خورشید ناپدید در اعماق درّه شد
جام تَرَک تَرَک شده‏‌ام را گرفت عشق
بوسید بعد زد به زمین… ذره‌‏ذره شد
ترکید بمب قلبم و چیزی تکان نخورد‏
نبض تو کُند کُندتر… از زخم چرّه شد
یک‏‌باره زد به دور خودش دوره آسیاب
هر آن‏‌چه بود زیر دو دندان پرّه شد
گرگ آن‏‌زمان که سیر شد از این گرسنه‏‌گی
از لاک خود بر آمد و در جلد برّه شد
لِه کرد دنده‏های مرا چرخ روزگار
روحم دچار زنده‏گی روزمره شد

اسدالله عفیف باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *