روزی که آن درخت تنومند ارّه شد
خورشید ناپدید در اعماق درّه شد
جام تَرَک تَرَک شدهام را گرفت عشق
بوسید بعد زد به زمین… ذرهذره شد
ترکید بمب قلبم و چیزی تکان نخورد
نبض تو کُند کُندتر… از زخم چرّه شد
یکباره زد به دور خودش دوره آسیاب
هر آنچه بود زیر دو دندان پرّه شد
گرگ آنزمان که سیر شد از این گرسنهگی
از لاک خود بر آمد و در جلد برّه شد
لِه کرد دندههای مرا چرخ روزگار
روحم دچار زندهگی روزمره شد
اسدالله عفیف باختری