ديوانه! با زمانه تقابل چي مي كني؟
زانوي غم گرفته تخيل چي مي كني؟
ديوانه گي ست، پوچي محض ست، خودكشي ست
تحليل رفتن تو در الكل ـ چي مي كني؟ ـ
در لاك خود بمان كه دو چندان فرو رود
اين شمع نيم سوخته را گُل چي مي كني؟
آنسوي پُل چه رايحهء غنچه پروريست
راهي شو آخر، اين طرف پُل چي مي كني؟
كوتاهي حيات تو حتا دو جمله نيست
تا نيمه شب مطالعه «ناول» چي مي كني؟
گُم گشته است ماه تو در ازدحام ابر
ديوانه! خنده كرده تجاهل چي مي كني؟
اسدالله عفیف باختری