میخواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپيدیِ مهتاب گم شوم
هنگام آببازیِ دستت كنار حوض
انگشتر تو گردم و در آب گم شوم
تو «كيستي…؟» صدا كنی و من شتابناك
از پشتِ در به محض دقالباب گم شوم
بگذار مثل بوتل خالی قُقُل… قُقُل
قُل… قُل… قلوُپ! داخل گنداب گم شوم
میخواستم بخوانمت ای راگ رازناك
آنقدر «تان» زنم كه در «آلاب» گم شوم
بگذار در كنار تو برفی شود هوا
در برف، در سپيديِ مهتاب گم شوم
اسدالله عفیف باختری