کسی کو یار خود دارد چرا بر دیگری بندد
حرامش باد عشق آنکس که هم بر دیگری بیند
از این آتش که من دارم زشوق او عجب نبود
که آن مه چون به بالین آیدم خاکستری بیند
همه عالم زتاب مهر سوزنده شده عمری
که مهر از رشک این سوزد که از خود بهتری بیند
اگر عاشق زدل نالد زگریه نیست پروایش
اگر بر جای هر مو برتن خود نشتری بیند
نکرد آن نامسلمان هیچ رحمی و می دانم
که بر من سوزدش دل گرسوی من کافری بیند
خوش آن ساعت که در کوی بتان محیی رود سرخوش
به دستی شیشه در دستی پر از می ساغری بیند