سیاه باش و خمش باش و سرنگون و دژم
هنر مجوی که در شرق شد جهان تاریک
سخن مگوی که در شرق شد هوا مظلم
مخوان حدیث که شد کاخ عقل و دین ویران
مران چکامه که شد کار شاعری درهم
فغان ز کوشش استاد و آرزوی پدر
دریغ از آن همه رنج فزون و راحت کم
یکی درختی باشد هنر بروضه شرق
که سایه اش همه رنج است و میوه اش همه غم
ز آب شرق بکام جهانیان شکر است
ولی بجام ادیبان شرنگ ریزد و سم