ای در دولت و کاخ شرف و درگه داد
ای بهشتی که تو را کرده مه آباد آباد
همگان راز من امروز بشارتها باد
کاینک از تارک و انگشت شهنشاه عجم
شرف اندوزد دیهیم کی و خاتم جم
تاج کی زیب سر شاه جهان خواهد شد
فرق شه زینت دیهیم کیان خواهد شد
پرده بازی به پس پرده نهان خواهد شد
جنگ و ضدیت ملی ز میان خواهد شد
موقع وحدت مشروطه و استبداد است
جمع این هر دو مپندار که از اضداد است
زان که در هر صف و هر ملک به هر عهد و زمان
مردم دهر بسوی دو طریقند روان
آن یکی راست نظر سوی بزرگان و مهان
دیگری راست عقیدت که بشر شد یکسان
کیش اشراف پرستی بود از رسطالیس
وین تساوی بود از فکرت دیمقراطیس
اهل ایران که ز نیرنگ و خدیعت بریند
هر متاعی را از ساده دلی مشتریند
سود و سرمایه نسنجیده بسوداگریند
صادق و صافی و بی غش چو زر جعفریند
نه دمکراسی داشته و نه سوسیالیست
دو گروهند ولی مقصدشان بس عالیست
فرقه ای راست عقیدت که در این عالم خاک
داد باید که از او رخت ستم گردد چاک
خسرو دادگر با هنر با ادراک
آیتی باشد از آن داور بخشنده پاک
شاه عادل بصف گیتی ظل الله است
دلش از پرتو الهام خدا آگاه است
فرقه دیگر گویند چه بیداد و چه داد
باید اندر خط شاهان سر تسلیم نهاد
ایزد پاک جهان راز شهان کرد آباد
هست ازین روی جهان بنده و شاهان آزاد
سرزمینی که در آن شاه نباشد خوار است
آسمانی که در آن ماه نباشد تار است
لله الحمد یکی شد سخن هر دو گروه
صلح کردند و بشستند غبار اندوه
زین شه با خرد دادگر داد پژوه
پرتو داد درافتاده بدریا و بکوه
شه پرستان را شاهی است فروزنده نژاد
داد جویان را باشد ملک کرسی داد
آفتابی است در این چرخ مبینش ماهی
فیلسوفی است بر این تخت مخوانش شاهی
عالم با هنری خسرو کار آگاهی
ملک با خردی شاه عدالت خواهی
پیش شاهان شه و نزد علما دانشمند
سیرش شرع شعار و سخنش عقل پسند
هله ای شاه پرستان به زمین بوس دهید
بوسه بر پای سریر جم و کاوس دهید
گوش بر غرش طبل و دهل و کوس دهید
عرض فخر و شرف و غیرت و ناموس دهید
کاین شهنشاه سزاوار پرستیدن ماست
شاه عادل را گر ما بپرستیم رواست
اولین شه که پی داد نهاد اندر ملک
مهرداد است که شد بانی داد اندر ملک
چون شد آن دادگر نیک نژاد اندر ملک
وارث تخت جم و تاج قباد اندر ملک
کاخ شوری و سنا کرد بنا در ایران
نام این هر دو گلستان شد و کنگاشستان
این بنا را ملک شرق بهم چشمی روم
هشت تا قدرت خود بر همه سازد معلوم
ساخت قصری چو بروج فلکی در آن بوم
اهل شوری را بنشاند در او همچو نجوم
برتری یافت از آن بر دول بیرونی
چیره شد بر ملک رومی و ماکادونی
خسرو ما سومین پادشه دادگر است
که از او دولت مشروطه بآیین و فراست
اولین شاه شه اشکانی والاگهر است
دومین شاه مظفر ملک نامور است
مهرداد سوم است این شه فرخنده نژاد
که رخش غیرت مهر است و دلش مخزن داد
روم و لاتین را زین پیش سناتو بوده است
سالها در سر این کار هیاهو بوده است
مردمان را بسوی پارلمان رو بوده است
آتن از فکر سلن غیرت مینو بوده است
شاکمونی بصف هند و به چین کنفسیوس
ملک را زیور بستند ز قانون چو عروس
شد موسی بشهی نامزد از خیل رسل
کوفت در گنبدسن حدره باعزاز دهل
زان سپس رست در این باغ ز هر گلبن گل
از عرب «حلف » بجا ماند و «قرلتی » ز مغول
تا کرمویل برافروخت ز مشروطه چراغ
مرغ آزادی شد نغمه سرا در صف باغ
شاه ایران پس قرنی ز عدالت دم زد
رایت عدل مظفر به فلک پرچم زد
خیمه داد در ایوان بنی آدم زد
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
جست از پرتو احمد فلک عدل ضیا
داد یزدان به نبیره کمر و تاج نیا
هرکه در ایران با فخر و شرف باشد جفت
نایب السلطنه را شکر و ثنا خواهد گفت
که بسی سال پی خدمت این خلق نخفت
گرد غم با مژه از چهره این ملک برفت
تاج شاهی را برداشت هشیوار و دلیر
همچو بهرام ز چنگال و ز دندان دو شیر
بسر دست نگهداشت که اندر سر شاه
نهد آن تاج چو بر فرق فلک افسر ماه
هر که بر همت و بر غیرت او کرد نگاه
گفت لاحول ولا قوة الا بالله
یک تن و اینهمه فن یکسرو و این مایه خرد
قدرتی کرده در این خلقت شایان ایزد
شاه میخواست نهد تاج و زند تکیه به تخت
باد می خواست که بیرون کشد از ریشه درخت
حجت بالغه کند از تن هر باطل رخت
سست عهدان را مالید بسر پنجه سخت
کنیت احمدی آمد بهوا خواهی اسم
«نایب السلطنه » شد جان شهنشه را جسم
لله الحمد بود فال شهنشه فیروز
که بسر تاج فریدونی ننهاده هنوز
فتنه داخله را نایره افتاد ز سوز
مژده عیش بگوش آیدمان روز بروز
نشنیدیم جز این شه به جهان شاه دگر
که بود نزد رعیت چو دل و جان و جگر
عنقریب است که این شاه بر اورنگ نیا
تکیه سازد فتد بر همه آفاق ضیاء
وارث تاج کیان گردد و سالار و کیا
پست گردند درختان بر سروش چو گیا
نایب السلطنه فارغ شود از زحمت و رنج
بسپارد به خداوند جهان دولت و گنج