لبخند را به حسرت معنا کتک زدند
در گوشه های سینه ی پر درد زندگی
احساس را به نام مداوا کتک زدند
رنگ غروب و صورت زخمی ی ماه شب
خورشید ، در طلیعه ی فردا کتک زدند
اندیشه را به چوبه ی اعدام برده اند
آن را به جرم بودن زیبا کتک زدند
شهری که بی گناهی بود نوع از گناه
مجرم چه که؟ به شاهدش حتی کتک زدند
آیینه را به جرم صداقت شکسته اند
پیداست هرچه خوب به دنیا کتک زدند
محمد خردمند