تک درختی به دشت تنهای ، زخمی ی دشنه های پاییزم
بی تو این روزهای بارانی ، از غم دوری اشک میریزم
بی تو این پیکر غم آلوده ، کم کم از انتظار می پوسد
بی تو هر لحظه ام تراژید و ، بی تو از رنج و درد لبریزم
بی تو در منجلاب بدبختی ، هی فرو میروم نمیدانم
بی تو جانم چقدر بی قدرم ، بی تو کمتر ز هرچه ناچیزم
بی تو یعنی به مرگ تدریجی ، بی هیاهوی جنگ تسلیمم
بی تو در شش جهت غم و ماتم، از خودم در کجای بگریزم
بی تو در گوشه های تاریکی ، تازه عادت گرفته ام حتی
بی تو بیگانه هستم از هرچه ، دفتر و کامپیوتر و میزم
بی تو در این سیاهی شب ها حال من را ستاره می فهمد
بی تو در این جماعت انبوه ، تک و تنها کنار دهلیزم
بی تو این قصر ها به چشمانم، مثل دیوار های زندان است
بی تو در تک سلول غم خفتم ، نیست بی تو بهانه برخیزم
محمد خردمند