داشت عاشق می شد، اما خاطرش دلگیر بود

داشت عاشق می شد، اما خاطرش دلگیر بود
داشت کابوسی که بر عاشق شدن تعبیر بود
ساده باور کرد لبخند کس و حرف کسی
دیرتر فهمید در هر خنده‌ای تزویر بود
حدس می‌زد عشق آسان است، اما هرقدم…
یا فرو در باتلاقی رفت، یا زنجیر بود
عمر، خرچ ساده در بازار عاشق بودن است
نوجوانی رفت تا برگشت، دیدم پیر بود
گفت: دیوانه! چرا عاشق شدی عقلت کجاست؟
گفتمش: هشیار ! این دیوانگی تدبیر بود
بسکه از یاران جفا بسیار دیدم‌، چشم‌هام…
از نگاه گرم و نرم خوب رویان سیر بود
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *