غم بر سر غم خاک شود، در قدم افتد
با آمدنت خانه و کاشانه پر از نور
تا جلوه تو مثل قمر در ظُلَم افتد
شیطان به حریم دل مان جای ندارد
تا لهجه و آواز تو در زیر و بم افتد
محبوبه ی من با قدمت عشق بیاور
میزان غم از حس صمیمانه کم افتد
لبخند بزن، مهر به من هدیه کن ای جان
تا اِسْتِرِسم پیش خودت می رسم، افتد
وقتی که تبسم بکنی ، چشم حسودان…
ره گم بکند، کور شود، باز خم افتد
تا دست به دستم بگذاری به محبت
تصویر قشنگ تو به قاب دلم افتد
یک عمر همین بوده امیدم به خداجان
دستان تو با مهر به دست خودم افتد
محمد خردمند