از تنگنای حنجره تا اوج ، پر کشید
در کهکشان عشق و ارادت ستاره شد
چون در نهان تیره دل خط بر کشید
دستی رسید از پس ابر سیاه بخت
انگار از آستین عبایش قمر کشید
اشک از نگاه خجلت « فریاد » می چکید
وقتی که فیض مهر خدایش به بر کشید
مردی به صد گناه ، دوباره به صد امید
با شوق و ترس، سوی تو رخت سفر کشید
یارب خجالتم به حضور تو آمدم
این بی نوا که بار گنه بیشتر کشید
ناگه به گوش قلب شنیدم که مژده داد :
آخر نهال سبز امیدت ثمر کشید
تیر دعا ، ز قوس تضرع به سمت غیب
از شام سرنوشت به سمت سحر کشید
محمد خردمند