شاعر در این دیار بمانم به خاطرت
بگذار عاشقم بشوی عاشقت شوم
یک عمر بی قرار بمانم به خاطرت
در فكر اينكه باز بيايي ببينمت
چشم و دل انتظار، بمانم به خاطرت
می ریزم و خزان زده میشم دو باره سبز
چون ریشهی چنار بمانم به خاطرت
ميارزد اينكه بوسه زنم بين تالبان
بعدش به سنگسار بمانم به خاطرت
از چرخ بال «تا »بشوی روی جاده را
گلهای بیشمار بمانم به خاطرت
با شمع و با کتاب مزین کنم اتاق
شب را که یادگار بمانم بهخاطرت
در میز این قمار، به کف جز دلم چه بود؟
تا چیده و قطار بمانم به خاطرت!؟
تا چتر عاشقانهی آغوش توست، من
هر بار بار بار بمانم بخاطرت
شهلا دانشور